ساخت وبلاگ

امکانات وب

یکی از خوش شانسی هایی که تو زندگیم داشتم اینه که خودم رو خیلی درگیر احساساته ناپایدار نوجوانی نکردم. نمی گم تا حالا از کسی خوشم نیومده. نه! ولی هیچوقت احساساتم رو جدی نگرفتم و بهش پر و بال ندادم. بخاطر همین تا این سن چالش های احساسی ای رو نداشتم.(اما حالا مدتیه که این چالش هارو پیدا کردم ) حالا می خوام بعد از مدت ها هرچی که درباره این موضوع وجود داره رو اینجا تخلیه کنم. موضوعی که حتی تو ذهنمم اجازه نمی دادم خیلی جریان داشته باشه. اما بعد از این همه مدت دارم فکر می کنم شاید فرار کردن ازش و انکار کردنش راه حل درستی نباشه. روز ها گذشتن و این وضعیت هیچ تغییری نکرد. من به فردی احساس پیدا کردم.( احساس؟ )حتی نمی تونم اسمش رو احساس بذارم چون خودمم می دونم صرفا یه تلقین بود و دلیلش عدم شناخت اون فرد بود. معمولا ما از آدم هایی که ازمون دورن بت می سازیم و شک ندارم اگه اینجوری نبود حسی هم شکل نمی گرفت. در نهایت اون فرد رو شناختم اما دیر بود چون اون حس یا وابستگی یا توهم یا هرچی که بود، شکل گرفته بود و کنترلش سخت بود. من این رو باور دارم که این احساس نیست و فقط توهم و تلقینه. حتی اسمش رو اون چیزی که عموم بهش کراش می گن هم نمی تونم بذارم. نمی دونم اسمش رو چی می شه گذاشت. ولی بالاخره ذهن من رو مدت ها درگیر کرد و ذهنِ زیادی خیال پرداز من خوراکش رو پیدا کرد و من رو تا مرز جنون کشوند. من نه به اون شخص لعنت می فرستم و نه به این احساس. چون معضل اصلی ذهن من بود. و سیستم عجیب و غریب و به شدت آسیب پذیر شخصیتم. من سعی کردم بچه بازی درنیارم. اول از همه باور داشتم که احساسی وجود نداره و مسئله یه سوتفاهمه. و دوم اینکه تا تونستم از اون شخص دوری کردم (البته تو مورد دوم گاهی ناپخته رفتار کردم و نتونست ...ادامه مطلب
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sophiya1401 بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت: 12:16

امتحانم رو نخوندم و دلم و به همون دانستی هایی که در طول ترم دارم خوش کردم. (نتیجه امتحان رو میام می نویسم ) شاید هم بعد خوندم. افسوسکتاب سفارش دادم. تا آخر امتحان ها می رسه. حواسم نبود یکی از کتابارو دوتا سفارش دادم‌. و نظری ندارم در رابطه با این اتفاق!! شاید به یکی از دوستان دادم. آخه حس می کنم کتابیه که دوستان ممکنه بهش علاقه نداشته باشن! مهم نیستاسم کتاب ها :پارچه فروش عاشق، حیف حوصله ام پیر شده، خط کش ها و شقایق ها، کاپوچینو کیک پنیر : از محمد صالح علاخیمه شب بازی از صادق چوبکلطیفه های شیرین عبید زاکانی از شهرام شفیعیموش و گربه عبید زاکانیجهان را به شاعران بسپارید از محمدرضا عبدالملکیانحتما باید بعد از امتحانا بخونمشونراستی کلبه عمو تام و گوژ پشت نوتردام رو هم تو آذر تموم کردم. همچنان سعدی و حافظ می خونم و آرامش عجیبی می گیرم از سعدی و حافظ جانم:) با همه این ها احساس نزدیکی ای که به سعدی دارم رو نمی تونم انکار کنم. من با کل وجودم تمام احساسات سعدی رو باور می کنم. انقدر محسوس و ساده بی ریاست که من می تونم حس تک تک واژه هاش رو لمس کنم.لحظه های سپیدم رو با احمدرضا احمدی و شمس لنگرودی و سهراب و فروغ می گذرونم. و با غزل های حسین منزوی غروب سنگین امروز رو پشت سر گذاشتم.خداروشکر که تو دنیا شعر هست. ...ادامه مطلب
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sophiya1401 بازدید : 65 تاريخ : چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت: 12:16

امروز مدرسه تعطیل شد و امتحان لغو شد.

از عجایب روزگار! هرچند که واسه من تفاوتی نمی کرد. همکلاسی عزیز می خواست یه چیزی بهم بگه ولی با این اوضاع نشد و گفت باید حتما حضوری بگه. فکر می کنم در حال انتقام گرفتن از منه. چون اون دفعه کنجکاویش رو کلی برانگیختم!

...
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sophiya1401 بازدید : 73 تاريخ : چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت: 12:16